باران

  • ۰
  • ۰

اخیرا فردی به نام ادوارد اسنودن اطلاعاتی مربوط به شنود مردم توسط سیستمهای اطلاعاتی آمریکا را از طریق روزنامه های گاردین و واشنگتن پست افشا کرده است. بر طبق این اطلاعات، آژانس امنیت ملی آمریکا به اطلاعات کاربران برخی شرکت های مخابراتی این کشور و همچنین برخی سایت ها مثل فیسبوک، یاهو، گوگل و مایکروسافت دسترسی داشته است. همچنین گفته میشود که کشورهای ایران، پاکستان، اردن، مصر و هند به ترتیب اهداف این برنامه جاسوسی بوده اند.
آقای اسنودن که تا پیش از این شهروند آمریکا بوده، پس از ابطال گذرنامه اش توسط دولت این کشور و تحت تعقیب قرار گرفتنش، هم اکنون در سالن ترانزیت فرودگاه مسکو به سر می برد و منتظر است تا بلکه یک کشور به او پناهندگی اعطا کند.

از این شش-هفت خط مطلب بالا میشود چند نکته را برداشت کرد:

1- نفس اینکه یک روزنامه در آمریکا تخلف سیستم اطلاعاتی این کشور را افشا میکند، خود به خوبی شکوه و عظمت آزادی بیان و گردش آزاد اطلاعات  در یک کشور را نشان میدهد. واقعا چقدر زیباست که حتی مخوف ترین سیستم امنیتی دنیا هم نتوانست جلوی انتشار این مطالب را در مطبوعات جهان بگیرد!

2- من درک نمیکنم که به فرض، اینکه من در فیسبوک چه چیزی مینویسم به چه درد آمریکایی ها میخورد! اما به هر حال دولت ها راه بسیار ارزان و ساده ای برای به دست آوردن اطلاعات مردم دنیا پیدا کرده اند! راستش را بخواهید، من حدس میزنم که بلاگفا، وبگذر یا همین بیان خودمان هم کارکردی مشابه با همانی که فیسبوک برای سازمانهای اطلاعاتی آمریکا را دارد، برای جنس وطنی دارند...

3- جمهوری اسلامی ایران سالهاست ادعا میکند که سرگرم پیکاری تاریخی با آمریکا در جبهه حق علیه باطل است. همچنین معمولا زیاد از دهان اصولگرایان میشنویم که ایران توانسته در این نبرد، پشت آمریکایی ها را به خاک بمالد و هم اکنون چشم امید تمام آزادی خواهان جهان به ایرانیهاییست که پرچم دار آزادی خواهی و عدالت طلبی در دنیا هستند...
از قضا آقای اسنودن هم در افشاگری هایش بر این نکته تاکید کرده که دولت آمریکا به دنبال استخراج اطلاعات مردم ایران بوده است...
اما نکته جالب ماجرا اینجاست که در ماجرای ادوارد اسنودن، ایران در هیچ کجای بازی قرار نگرفته! هیچ کسی منتظر ننشسته تا ببیند واکنش مسئولان ایرانی به این ماجرا چیست؛ و بر حسب اخباری که میشنویم، اینکه دولتمردان ما در این باره چه بگویند برای احدی در دنیا اهمیتی ندارد!
همچنین دیگر نکته جالب توجه اینجاست که خود آقای اسنودن تاکنون از کشور ایران درخواست پناهندگی نکرده است. به هر حال افرادی مثل اسنودن یا جولیان آسانژ به دنبال فضایی کاملا آزاد برای بیان مطالبشان هستند، و اگر هم با آمریکا مبارزه میکنند بر سر به دست آوردن همین آزادی بیان است.

به هر حال اگر قرار بود ادعاهای اصولگرایان درباره پرچمداری ایران در دنیا و به خاک مالاندن پشت آمریکایی ها منطبق بر واقعیت باشد، اکنون میبایست که کشورمان یکی از اضلاع تعیین کننده در این ماجرا میبود...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۲ ، ۰۱:۱۱

نارمک یا آیت؟!

تصور کنید فرد غریبه ای در تهران میخواهد آدرسی که به صورت زیر برایش نوشته شده را پیدا کند:

نارمک را برو بالا تا برسی به میدان هفت حوض. از آنجا وارد خیابان گلبرگ، و پس از رسیدن به انتهای گلبرگ، داخل خیابان قصر میشوی. پس از رسیدن به چهارراه قصر، مسیر را مستقیم به سمت خیابان عباس آباد ادامه بده تا وسطهای خیابان که در سمت راست خیابان بخارست را ببینی. سر آن تقاطع من منتظرت هستم...

وقتی نارمک شده است شهید آیت؛

و وقتی هفت حوض شده است نبوت؛

و وقتی گلبرگ شده است جانبازان؛

و وقتی قصر شده است آیت الله قدوسی؛

و وقتی عباس آباد شده است شهید بهشتی؛

و وقتی بخارست شده است احمد قصیر؛

و از همه اینها بدتر... وقتی عموم مردم این خیابان ها و میدان ها را به همان نام قدیم صدا میزنند، آن فرد غریبه باید چه خاکی به سرش بریزد؟!

سوال: آیا کارکرد نامگذاری برای خیابان ها باید برای راحت تر پیدا کردنش باشد یا برای عرض ارادت به این و آن؟؟؟؟


یک نکته: اصلا این پست را با دید سیاسی نخوانید لطفا! آیا کسی هست ادعا کند که فقط 20% از اهالی نارمک و هفت حوض، از اسامی جدید استفاده میکنند؟؟؟؟

۱۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۲ ، ۱۲:۵۴

«از تاریخ نمی توان درس گرفت»: اصولگرایان و انتخابات 24 خرداد

یک نکته سنجی جالب...

یکی از مباحثی که چند سالی است برای دانشجویانم مطرح می‌کنم، موضوع «درس نگرفتن از تاریخ» است. صورت مسئله این‌گونه آغاز می‌شود که در ابتدا از آنان می‌پرسم فایده تاریخ چیست؟ جملگی حسب انتظار پاسخ می‌دهند که «درس گرفتن از تجربیات گذشته» ؛ «گذشته چراغ راه آینده است»؛ «هرکسی کو ناموخت از روزگار هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار» و کلیشه‌هایی از این دست. بعد از آن‌ها می‌خواهم که برای نشان دادن درستی نظرشان که «گذشته چراغ راه آینده است» و «ما از تجربه گذشتگان درس می‌گیریم برای برنامه‌ریزی امروزمان»، یکی، دو مثال بیاورند. آنان در چند جلسه مثال‌های متعددی می‌آورند، از تصمیمات و سیاست‌هایی که در گذشته یا در حال حاضر مسئولان و رهبران سیاسی اتخاذ کرد‌ه‌اند و بعد هم با غرور احساس می‌کنند که با آن مثال‌ها نشان داده‌اند گذشته چراغ راه آینده است. به بیان دیگر در آن مثالها نشان می دهند که انگیزه حکومت از انجام آن تصمیم به واسطه درس گرفتن از تاریخ و تجربیات گذشتگان می بوده.

اما مشکل درست از این‌جا شروع می‌شود. زیرا من با متانت و صبوری اما با مصیبت و دشواری به کلاس نشان می‌دهم که انگیزه‌های پشت اتخاذ آن تصمیم ها یا سیاست ها از جانب حکومت کدام یا کدامین ها می‌توانسته بوده باشند. با روشن‌شدن اسباب، علل و دلایل واقعی که منجر به اتخاذ آن تصمیم توسط آن مسئول یا حکومت شده بوده، معلوم می‌شود که دلیل واقعی که علت آن کنش سیاسی بوده، اساسا ارتباطی نه به تاریخ پیدا می‌کند نه به درس گرفتن از تاریخ و نه این‌که «گذشته چراغ راه آینده است»...

ادامه مطلب...
۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۲ ، ۱۲:۴۲

چی شد که این طوری شد؟!

تیتری که خیلی چسبید!
با کیهانی ها باید به زبان خودشان حرف زد!

انتخاباتی بود بس عجیب! بس پرمعنا!

در شرایطی که بعد از قطعی شدن حضور نیافتن خاتمی تکلیف رای دهندگان اصلاح طلب داشت کم کم مشخص میشد که قرار است بازی اصولگرایان را از خانه تماشا کنند (همان بازی ای که سال گذشته هم در انتخابات مجلس برگزار شده بود)، در دقیقه نود هاشمی آمد. چند روزی شده بود که زیاد از این و آن میشنیدیم که میگفتند او قبلا "رفسنجانی" بوده و حالا "هاشمی" شده؛ قبلا عالیجناب سرخ پوش بوده و حالا منجی کشور شده! دهان به دهان میچرخید که ما قضاوتمان راجع به هاشمی در گذشته زیاد هم درست نبوده و کشور در زمان او عاقلانه تر اداره میشده... همین پچ پچ ها در روز پایانی ثبت نام به موجی از امید و حمایت پشت سر او تبدیل شد و عده زیادی ناباورانه با خود خاطرات چهار سال گذشته را در ذهن مرور میکردند و از یکدیگر میپرسیدند "مگر میشود...؟!"... و البته اصولگرایان هم این سوال را بی پاسخ نگذاشتند و با خونسردی گفتند: "نخیر! نمیشود!"... هاشمی رد صلاحیت شد!

غباری از رخوت و ناامیدی در جامعه گسترده شده بود. تا جایی که حتی خود اصولگرایان و طرفدارانشان هم متوجه این فضای بی رمق در شروع تبلیغات انتخاباتی شده بودند. البته عده ای از آنها هم در دلشان قهقهه مستانه ای میزدند که "چه راحت نتیجه انتخابات را برای خودمان تضمین کردیم!". عده ای از آنها از فرط ذوق و شوق، چه پیامهای تبریکی که برای شورای نگهبان ارسال نکردند...! کاندیداهای رنگ وا رنگ اصولگرا هم برای خودشان عالمی داشتند؛ آنها که عرصه را خالی از رقیب و امن تشخیص داده بودند، و مطمئن از اینکه کسی برای آن دو غیرخودی تره هم خرد نخواهد کرد، حاضر به کناره گیری به نفع یکدیگر نشدند. ائتلافی که قرار بود باعث اتحاد اصولگرایان شود، در نهایت کمر اصولگرایی را خرد کرد! کاندیدای دقیقه نودی آنها هم که خیال میکرد هم رایش و هم صلاحیتش از سایرین بالاتر است، نه تنها حاضر نشد کناره گیری کند، بلکه با مجادله با سایر اصولگرایان خط خودش را از آنها جدا کرد و اختلافات را بیشتر...

روز به روز به انتخابات نزدیک تر میشدیم و روز به روز فضای بی تفاوت جامعه بیشتر خودش را نشان میداد. تا جایی که در ابتدای آخرین مناظره، رییس صداوسیما و مجری برنامه دست به دامان کاندیداها شدند تا کمی بیشتر پته یکدیگر را روی آب بریزند!!! مناظره ای که بلای جان اصولگراها شد و جرقه ای بود برای ایجاد یک خیزش اجتماعی چندباره... اولین قربانی مناظره قالیباف بود که میخواست به مردم بفهماند خاتمی و اعوان و انصارش خواستار سرکوب دانشجویان بوده اند، ولی او یکه و تنها در نبرد برای آزادی بیان رو در روی اصلاحاتی ها قرار گرفته! این ادعا نه تنها صداقت آقای شهردار را دچار خدشه کرد، بلکه مثل پاس گلی بود برای روحانی تا به اصطلاح فوتبالی ها بازی عقب افتاده را برگرداند... دومین قربانی سعید جلیلی بود که میخواست به همه ثابت کند حتی کسی مثل ولایتی هم به اندازه او اصولگرا نیست و او مثل یک قهرمان توانسته غربی ها را به زانو درآورد. اما همه ادعاهای جلیلی و همه تبلیغاتی که در سالهای گذشته از او یک سوپرمن مبارزه با ظلم را ساخته بود، ظرف سه چهار دقیقه حرفهای ولایتی به باد فنا داده شد! ولایتی گفت که ادعاهای سعید جلیلی چندان هم با واقعیت منطبق نبوده و ایشان میز مذاکره را با کلاس درس دانشگاه امام صادق اشتباه گرفته! ولایتی به خیلی ها فهماند که "اگر میبینید در تحریم به سر میبریم و اگر می بینید که زندگی سخت شده است، همه اش بخاطر آرمانهای انقلاب نیست؛ بیشتر بخاطر بی کفایتی مذاکره کننده ماست..."

اقتصاد و مطالبات سیاسی؛ فکر میکنم همین دو دلیل کافی باشد تا کاندیدایی در شرایط فعلی کشور ما بتواند ظرف یک هفته موج ایجاد کند! در حقیقت اوضاع کشور به قدری وخیم، نگران کننده و خسسسته کننده شده بود که بیشتر کسانی که تا چند روز قبلش سرخورده از بستن آخرین فرصتهای تغییر با رد صلاحیت هاشمی، مصمم به تحریم انتخابات شده بودند، دوباره به میدان بازگشتند و پشت روحانی قرار گرفتند. این بار امید به تغییر در ابعاد کوچکتر، ولی دست یافتنی تر به نظر میرسید...

آرزو نوشت:
*امیدوارم اگر آقای روحانی جشن پیروزی برگزار کرد، یادش باشد که کسی خس و خاشاک نیست! و آن 50% مابقی مثل هواداران خودشان محترم هستند.
*امیدوارم روحانی یادش باشد (و یادمان باشد) که در کنار عده ای که به او رای داده اند، عده ای هم هستند که به او رای نداده اند! اگر این را یادش بماند (و یادمان بماند)، هم او و هم ما میتوانیم به خودمان بگوییم دموکراسی خواه...
*امیدوارم کسانی که برای جشن گرفتن به خیابان میروند، بتوانند احساساتشان را کنترل کنند و کسی را آزرده خاطر نکنند. یادمان باشد که  برای همین روزنه آزادی چه هزینه هایی داده شده است...

سخن آخر:
دموکراسی در ایران طفل نوپایی است. حتی خیلی از ما در زندگی روزمره مان رفتارهایی داریم که با دموکراسی سنخیتی ندارد. پس با توجه به سابقه تاریخی و اجتماعی مان باید توجه داشته باشیم که دموکراسی یک بسته حاضر و آماده نیست که در یک شب ناگهان برای ملتی به ارمغان بیاید؛ بلکه یک پروسه زمان بر است. یک اشتباه دوستان دوم خردادی که نسل قبل از من بودند هم همین بود که انگار زیاد متوجه معنای دموکراسی نشده بودند!
به هر حال علیرغم تمام کاستی ها و ایرادات، اما همین که مردم میتوانند کسی که با سیاستهای رسمی حکومت فاصله دارد را با کمترین هزینه انتخاب کنند، خودش امری است مبارک که زیاد در تاریخ این سرزمین مسبوق به سابقه نبوده است. هرچند که وضعیت دموکراسی با حالت ایده آل هنوز فاصله دارد، و هنوز نظام تحمل تغییرهای بزرگتر از روحانی را ندارد، اما پیروزی حسن روحانی علاوه بر پیروزی تحول خواهان، به نوعی پیروزی برای نظام هم به حساب می آید.
در طول چهار سال گذشته آیا کسی باور میکرد که رییس جمهور بعدی فردی باشد که هشت سال در رسانه های حکومتی او را فردی سازشکار، بی لیاقت و حتی خائن خوانده بودند؟!
هرچند که نظام نباید خیلی هم از این حرف من ذوق زده شود! زیرا به هر حال در انتخابات کسی برنده شد که تریبون های نظام چهار سال تمام حامیان اصلی اش (در واقع برگ برنده هایش) را سران فتنه خطاب میکردند...

۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۲ ، ۰۰:۴۸

شیرفلکه

ساعت 1:45 دقیقه نیمه شبه و از پنجره صدای بوق ماشین ها و شعارهای مردم برای کاندیدای محبوبشون به گوش میرسه. آخرین ساعتهای تنفس، آخرین ساعتهای شاد بودن، آخرین ساعتهای فریاد زدن، آخرین ساعتهای آزادی...

از فردا به مدت چهار سال باز این شیرفلکه "آزادی" سفت خواهد شد تا دوباره برای انتخابات بعدی انرژی برای فریاد زدن داشته باشیم...

ای کاش بعضی ها میدونستن که این شیرفلکه های جدید بی کیفیت هستن و اگه زیاد باهاشون ور بریم هرز میشن...


بعد نوشت: ما خودمون هم البته در این ماجرا کم دخیل نیستیم! ما توانایی کنترل احساساتمون رو نداریم... داریم؟!

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۲ ، ۰۱:۵۵

شکاف

مناظره دیشب را باید یکی از مهم ترین اتفاقات سیاسی چند سال اخیر دانست. به این دلیل که به خوبی عمق شکاف در مبانی فکری در بین اصولگرایان حاکم را به نمایش گذاشت. اصولگرایان کلا به دلیل روحیه محافظه کارانه ای که دارند، همواره در تلاشند تا بر روی اختلافات سرپوش گذاشته و کل مجموعه شان را یکدست و یک شکل نشان دهند. به همین دلیل، آن چیزی که ما از بیرون می دیدیم صرفا یک چهره روتوش شده از آنها بود. اما جدلهای دیشب در تلویزیون این دیدگاه را دچار زلزله کرد!

احتمالا در نزد افکار عمومی تفاوت چندانی بین آقایان ولایتی، حدادعادل، جلیلی و تا حدودی هم قالیباف مشاهده نمیشد و تصور بر این بود که اینها در کلیات با هم اختلافی ندارند. دست کم از سال 84 تا 17/3/92 ساعت 4 چنین تصوری در باور عمومی جامعه وجود داشت! اگر هم کسی منکر این حرف من شود و ادعا کند که قبلا هم این اختلافات عیان بوده، لااقل در این نکته با من هم نظر است که تصور عمومی جامعه بر این بوده که روند مذاکرات هسته ای مورد تایید کلیت بدنه نظام بوده است.

اختلاف شدیدی که آقای ولایتی با آقای جلیلی در نحوه مذاکره داشت را میتوان سورپرایز جمعه نام گذاشت! آقای جلیلی به نکرار همان شعارهای همیشگی و اینکه "جمهوری اسلامی کاملا در موضع حق قرار دارد و از حق خود هم عدول نمیکند" پرداخت، ولی علی اکبر ولایتی در نهایت تعجب چنان بر این طرز تفکر تاخت که اگر کسی جهت گیری سیاسی ولایتی را نداند احتمالا فکر میکند که او یکی از وزرای دوران خاتمی بوده؛‌ نه مشاور رهبری در امور بین الملل!

حال سوالی که پیش می آید این است که بالاخره رهبری نظام کدام شیوه را برای سیاست خارجی می پسندد؟! تا پیش از این تصور بر این بود که همه ارکان نظام مثل آقای جلیلی معتقد به یک مشت شعار و کلی گویی هستند و تفاوتشان تنها در دوز شعارهایشان است! اما حالا می بینیم که امین رهبر و یکی از برجسته ترین دیپلمات های کشور اساسا با این روش ها مخالف است.

نیت خوانی نمیکنم و نمیدانم که نظر رهبر کشور به کدام یک از این ها نزدیک تر است؛ٰ‌ اما میدانم که اینها برخلاف تبلیغاتشان مثل هم نمی اندیشند و اختلافات مبنایی و جدی دارند! مهم این است که یک سری از اصولگرایان به این حقیقت پی برده اند که انتهای این سیاست شعارزده قعر دره است... و البته همین پی بردن به مشکلات هم خودش نشانه خوبی برای آینده نظام است!


بعد نوشت: به اون دسته از دوستانی که قصد رای دادن رو ندارن، پیشنهاد میکنم حتما این مقاله رو مطالعه کنند. باشد که رستگار شوید! :))

انتخابات ایران بوندس لیگا نیست

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۲ ، ۱۳:۲۶

باور نکنیم! جلیلی رییس‌جمهور نمی‌شود

متنی که در ادامه مطلب گذاشته ام را به شکل کاملا اتفاقی در گوگل پلاس خواندم و سرنخش را که گرفتم، به وبلاگ روح سوار رسیدم. برای من نوع نگاه جالبی بود؛ هرچند که هنوز نظر مشخصی در رد یا تایید این نوشته ندارم!

سید محمد خاتمی در آخرین ۱۶ آذر معروفی که در دانشگاه حضور پیدا کرد٬ خطاب به دانشجویان گفت: «بعد از بنده کسانی خواهند آمد که عمل خواهند کرد و شما نتیجه‌ی عمل آنها را خواهید دید.»
 اگر برگردیم به آن روزها٬ یادمان می‌آید که خاتمی به «بی‌عملی» متهم می‌شد. در همان جلسه هم شعارهایی با همین مضمون در سالن داده شد (معلوم نیست از طرف دانشجویان دموکراسی‌خواه یا دانشجوهای اقتدارگرایی که عضو بسیج بودند). جدا از اینکه این اتهام درست باشد یا نه٬ این پاسخی بود که خاتمی به آن شعارها داد که البته با طعنه همراه بود. پشت این حرف این بود که: «من خواهم رفت و بعد از من کسی بدتر خواهد آمد که با «عمل‌گرایی»اش شما را تحت فشار قرار خواهد گذاشت.»
خیلی‌ها بعدها گفتند که خاتمی چه خوب آینده را پیش‌بینی کرد! اما من می‌خواهم با تمام احترامی و علاقه‌ای که نسبت به سید محمد خاتمی دارم بگویم که خاتمی «پیش‌بینی» نکرد٬ بلکه او با این سخن‌اش٬ حضور کسی مثل احمدینژاد را «محقق» کرد. بله! خاتمی و همه‌ی کسانی که چنین حرف‌هایی را می‌زدند یا باور می‌کردند٬ نخستین کسانی بودند که زمینه‌ی «بدتر» شدن وضعیت را فراهم می‌نمودند. چرا؟ الان می‌گویم...
ادامه مطلب...
۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۲ ، ۱۲:۴۸

نظارت استصوابی از کجا آمده است؟!

یک مسئله ای که برای همگان بدیهی به نظر میرسد، این است که شورای نگهبان از یک حق برای رد صلاحیت نامزدهای انتخابات برخوردار است. کمتر کسی هست که نسبت به اصل وجود این قضیه تردیدی به خود راه دهد.

اما نگاهی به قانون اساسی کشورمان ما را به نکات جالبی میرساند. این سه اصل که مربوط به همین قضیه است را بررسی میکنیم:

اصل 99: شورای نگهبان نظارت بر انتخابات مجلس خبرگان رهبری، ریاست جمهوری، مجلس شورای اسلامی و مراجعه به آراء عمومی و همه‏پرسی را بر عهده دارد.

اصل 115: رییس جمهور باید از میان رجال مذهبی و سیاسی که واجد شرایط زیر باشند انتخاب گردد:
ایرانی‏الاصل، تابع ایران، مدیر و مدبر، دارای حسن سابقه و امانت و تقوی، مومن و معتقد به مبانی جمهوری اسلامی ایران و مذهب رسمی کشور.

اصل 118: مسوولیت نظارت بر انتخابات ریاست جمهوری طبق اصل نود و نهم بر عهده شورای نگهبان است.

بنده نه حقوق دان هستم و نه به مجادلات حقوقی ذره ای علاقه دارم. ولی به عنوان یک شهروند عادی و کم سواد برایم سوال ایجاد شده است که از کدام یکی از این قانون ها حقی به نام حق رد صلاحیت کاندیداها استنباط شده است؟!

همانگونه که مشخص کرده ام، در متن قانون فقط وظیفه نظارت بر انتخابات برعهده این شورا گذاشته شده. اما شاید گقته شود که با توجه به اصل 115، این شورا مجبور است تا صفات مندرج در آن بند را برای نامزدها تطبیق بدهد و در غیر این صورت آنها را از انتخابات حذف کند.

اما این صفات چگونه قابل بررسی است؟ آیا این صفاتی که در قانون آمده اند را باید بنا بر سلیقه افراد احراز کرد؟ یا باید به دنبال راه حلی قانونی باشیم تا همگان بتوانند بر آن صحه بگذارند؟ (ملاک قانونی بودن آن است که اگر شما حکم را به دو حقوقدان از دو گرایش فکری کاملا متفاوت نشان بدهید، هر دو بر آن صحه بگذارند و آن را قانونی بدانند. یعنی نتیجه حکم به سلیقه و ذائقه و جهان بینی قاضی وابسته نباشد!)

بعضی از این صفات مثل ایرانی الاصل بودن، تابع ایران بودن و مدیر و مدبر بودن که به راحتی قابل تشخیص است. برای دو صفت اول که صرفا کافیست تا از اداره ثبت احوال استعلام شود. مدیر و مدبر بودن هم که به معنی سابقه کار اجرایی است و کارنامه هر کاندیدا قابل بررسی است.

حسن سابقه و امانت و تقوا هم که به معنای نداشتن سوءسابقه است. یعنی باید سوابق نامزدها از مراجع قضایی، انتظامی و اطلاعاتی استعلام شود تا مشخص شود که احیانا پرونده ای نداشته باشند. همچنین برای اثبات مومن و معتقد بودن به مبانی نظام و مذهب هم باید اصل را بر برائت گذاشت؛ مگر اینکه خلاف آن از سوی مراجع مربوطه -که ذکر شد- گزارش شود.

حال شما به من بی سواد و نا آشنا به علم حقوق بگویید که از کجای این قوانین میتوان حقی به نام حق رد صلاحیت نامزدها استخراج نمود...

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲ ۰۴ خرداد ۹۲ ، ۲۲:۰۵

زنبورانی که عسل پس نمیدهند...

از عجایب کشور ما این هست که کسانی که ظلم به این واضحی رو در کشور خودشون میبینن و دَم برنمیارن (بماند که شاید دفاع هم بکنن!)، از قضای روزگار در صف اول استیفای حقوق مردم مظلوم فلسطین قرار دارند...

اگر هاشمی رای بالایی نداشت، خب چرا نگذاشتید به قول خودتون "ملت کار را تمام کنند"؟!؟! دیگه این همه پایکوبی و شور شعف شما از چی ناشی میشه؟!؟!

عجب دوره زمونه ایه ها!

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۱۴:۳۱

من، فیلترچی، آینده

به نام خدایی که گاهی اوقات مهربان نیست...

من هر چقدر از آن مسئول فیلترینگ که وبلاگ تعطیل شده ام را فیلتر کرد تشکر کنم، باز هم نمیتوانم حق مطلب را نسبت به او ادا کنم! دلیلش را هم عرض خواهم کرد که چرا آن فیلترچی عزیز مرا از یک خطای هولناک باز داشت...

از قضا فردای آن روزی که فیلتر شدم، بنده قصد داشتم مطلبی بنویسم و بگویم ای کاش حالا که فضا نسبت به سالهای 88 و 89 تلطیف شده و حالا که اصلاح طلبان مجددا پای به انتخابات گذارده اند، و حالا که سید محمد خاتمی خودش شخصا وارد گود نشده، چقدر خوب میشود که آقای خاتمی از فرصت بوجود آمده برای تحکیم و سازماندهی نیروی اجتماعی اصلاح طلب استفاده کند و حزبی را تشکیل دهد و خودش رهبری اش را برعهده بگیرد. میخواستم بگویم ای کاش خاتمی حزبی را تشکیل دهد که برخلاف حزب مشارکت (که بیشتر مردم حتی اسمش را هم نشنیده اند!) یک حزبی باشد که در تعامل بسیار نزدیک با بدنه اجتماعی خودش است و مابین قدرت و هوادارانش، اصل را بر مردم بگذارد. میخواستم بگویم که چه خوب میشد اگر خاتمی این حزب را تشکیل دهد و تنها هدفش در ده سال اول تحکیم پایگاه این حزب در بین مردم باشد و خیلی به فکر ورود به انتخابات نباشد. میخواستم از آرزوهایم بگویم که اگر چنین پایگاهی با چند میلیون عضو در طول ده سال بوجود بیاید، تصمیمات این حزب در فضای سیاسی بدل به یک وزنه بسیار سنگین و غیرقابل چشم پوشی خواهد شد و چه بسا تا ده سال دیگر رد صلاحیت کاندیدای این حزب برای حاکمیت به این آسانی ها نباشد...

اما واقعا دست آن فیلترچی را صمیمانه میفشارم که مرا از آن خواب گران و آن رویاهای کودکانه بیدار کرد... او به من فرصت داد که قبل از نوشتن مطلب کذایی اول فردای آن روز را ببینم... و ببینم که چگونه دیگر حتی هاشمی رفسنجانی هم در این حکومت برتابیده نمیشود؛ چه برسد به حزبی که اصلاح طلبان بخواهند برایش پایگاه مردمی هم بسازند!!

فیلترچی محترم با عمل هوشمندانه اش مرا به پختگی کافی رساند تا بدانم که دارم در مورد کجا صحبت میکنم! او به من اجازه داد تا ابتدا دوز دیکتاتوری و انحصارطلبی حکام را درک کنم و سپس به ادامه راه فکر کنم...

من حالا می توانم ببینم که حکومت کوچکترین روزنه های اصلاح طلبی را هم به دقت گل میگیرد. از محدودیت اینترنت گرفته تا فضای بسته مطبوعات و دانشگاه ها... و حالا هم شاهکار جدیدی که حاکمیت مشعشع اصولگرا در انتخابات برایمان تدارک دیده... تنها افسوس من از این است که حاکمان ما این قدر ابله و این قدر کوته بین هستند و این قدر از درک بعضی مسائل عاجزند که نمی فهمند وقتی گفتمان اصلاح طلبی را سرکوب کنی، گفتمان انقلاب سر بر خواهد آورد...

  • ۹۵/۰۴/۰۳
  • سیدرضا صادقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی